Tuesday, October 29, 2013

*DASHT GASHT -50

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٥٠
و آدمی چه تنهاست 
و تنهایی زیباست 
سایه ها در کنار هم در سایه های دشت می روند 
با ابه های پیر 
پشت دیوار سرخ ساسانی 
در آغوش البرز و خزر 
و دشت عاشق 
که هرگز تسلیم شوشکه و توپ و قشون حاکم نشد 
نقشی در هوا می زند 
هوار نقشی به سرخی دیواری 
اسبی بی سوار می تازد 
به گشت دشت 
در دشت گشت 
بازنو یسی ١٣٩٢

*DASHT GASHT - 49

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٤٩
نوروزی 
میرکاظمی  قصه ی یورت را می خواند 
عشق گاهی فراموش می شود 
در خلوت درگاه 
اما نه قصه ی عاشقی 
یورت 
عاشقانه ی صحراست 
آشوب عشق در هوای گرفته ی شب 
و فرشته ی خاموش 
در هاله ی عاشقی 
بارش عشق که بارید 
غم قبیله به چشمان هر دو نشست 
نگاه زمزمه می شود  با خود 
تا نگاه را می آزارد 
بیرنگ بود این تماشا 
به درگاه دشت 
تا که عشق آمد و 
تمام تماشا شد 
حالا صحنه یک اتاق بود با دری بسته 
حالا صحنه یک اتاق بود با دری باز 
که نوری مردار آن را می درد 
و ابا  روی درگاه نشسته بود و زاری داشت 
بعد یک دم غروبی نا گاهان آمد 
و در بسته باز شد در روشنی اندک 
و ابا از در در آمد  و بر شقایقی نشست 
و ابا تا بیرون دوید به دنبال کسی که نبود 
و ابا دیگر با خود چیزی نمی گفت 
آنا تمام قصه ی عشق بود 
و عشق تمام تماشا بود 
در سپیدی گیسو و تیغه ی تاق شمشیر 
---
٨٢.با الهام از قصه ی یورت سید حسن میرکاظمی 

*DASHT GASHT-48

فرامرز سلیمانی :دشت گشت -٤٨
ماه کبود 
اسب کهر را تارانده بود 
چشمان بادامی ترکمن 
در تقلای هر روز و 
شب یورت 

*GASHT DASHT-47

فرامرز سلیمانی :دشت گشت - ٤٧
به هزار چم رسیدیم 
پای صدف البرز 
موج و مروارید خزر 
در شبنم داستان سبز آبی مان 
نشست 
و ما 
آرام 
با ما بود 
وقتی رضا خانزاد می سرود٨١ 
با چغاله های چم آلود آلو های وحشی ات 
فنا ی نواهای گیسوان رودهای تو ام 
تقدیر های روشن من 
با تاب کرشمه های گلابی های گیسوانت 
بر ماه آرام می گیرند 
---
٨١.رضا خانزاد 

* DASHTGASHT -46

فرامرز سلیمانی :دشت گشت -٤٦
و امیر پازواری با نیما عاشقانه می خواند ٨٠
امیر گته ته غمزه مره مصافن 
ته قول و زبون هر دو من خلا فن 
مه سر قلم ره هر کسی شکافن 
وینن منه دل باطنه عشق در لا فن 
---
امیر می گوید  ناز تو مدام بر تنم می تازد 
قول سخنت خلاف من می بافد 
گر سر قلم مرا کسی بشکافد 
بیند که دلم به مهر تو می لافد 
---
٨٠. امیر مازندرانی به ترجمه ی فرامرز سلیمانی 

*DASHT GASHT-45

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٤٥
صدف به ساکت خالی می زند
صدف به ساکت خالی
آواز دریا دارد
به لهجه ی نیما
ناقوس خونه دنگ دنگ ویشار بواشین
دینگ دینگ شه اسب سر سوار بواشین
فکر نیهون کار و بار بوا شین
دینگ دینگ چی ر زبون و خور بوشین
---
ناقوس می خواند دنگ دنگ بیدار شوید
دینگ دینگ بر اسبتان سوار شو ید
فکر نهان کار و بار شوید
دینگ دینگ برای چه زبون و خوار شوید
---
٧٩.دوبیتی طبری نیما به ترجمه ی شاعر

*DASHT GASHT-44...NIMA

فرامرز سلیمانی :گشت دشت -٤٤
شب را
و شب پا را
که نیما آواز می دهد
در بلندای شب و روز
شب نیست که اه من نیانگیزد سوز
روزی نه که از شبم نه تلخی آموز
می پرسی از روز و شبم ,خود دانی
نه شب به شبم مانده نه روز به روز
---
٧٨.نیما:رباعیات 

DASHT GASHT -43* انه اوپا شوپه صدا

فرامرز سلیمانی:دشت گشت - ٤٣
اکنون 
سقاخانه 
نگاهش به یخچال های البرز بود 
و چشمان ما 
با صخره ها و صحرا می رفت 
--
ویشه و صحرا بیه بی صدا
های انه اوپا ایش ور شو په صدا
آسمون سرا ستاره سو
کهو ابر ور سوزنده ما تو
انه اوپا شوپه صدا
ایش ور شوپه صدا ٧٦
---
بیشه و صحرا بی صدا شدن
های تنها صدای اوپای شب پا میاد کنار آتش
در آسمان بلند ستاره سوسو می زنه
مهتاب از کنار ابر کبود درخشونه
صدای اوپای شب پا میاد
کنار ایش صدای شب پا ٧٧
---
٧٦. انه اوپا ,از فولکلور مازندرانی ,جهانگیر نصری اشرافی
٧٧.انه اوپا به ترجمه فرامرز سلیمانی


*DASHT GASHT-42

فرامرز سلیمانی :دشت گشت - ٤٢
در جنگل خزه 
گم شدیم 
با احمد مومنی ٧٣
وآب هایی که به سویش 
دوباره از آبشار می ریزند 
---
و روی بامهای پلکانی زیارت ٧٤
و دروازه ی زمهریر 
دست کشیدیم 
و با منصور خورشیدی خواندیم ٧٥
خطا به های دیدن 
در چشم تو 
با جلوه های مست 
میان حلقه های زنبق 
ظهور می کند 
---
٧٣. احمد مومنی 
٧٤.زیارت:روستای کوهستانی نزدیک گرگان 
٧٥.منصور خورشیدی ,زاده خورشید کلا ,بهشهر 

*GASHT DASHT - 41

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٤١
در کوچ مدام جنگل 
به جلگه 
از جلگه به دشت 
از دشت به دریا 
دوباره 
در گرگان بودیم
سنگ تماشا
طلوع کاکتوس های گلباغ
بهار گلستان
آنگاه با باران  
تا ناهارخوران راندیم ٧٠
آن جا که بوی دریا و نمناکی علف 
همخوابه می شوند 
این را نادر مجد می خواند و می نواخت ٧١
---
٧٠.نا ها ر خوران : گردشگاه جنگلی نزدیک گرگان
٧١:نادر مجد : ساری  

Monday, October 28, 2013

*DASHT GASHT-40

فرامرز سلیمانی :دشت گشت -٤٠
و آزاد شهر ٦٧
در هیاهوی زایران نفس می کشید
با سعید زمانی ٦٨
سبز غبار گرفته  در شب شالیزار
چهلواره ی بیرنگ ماه  در ته چاه
شا د بودند از
رنگ دروازه ی فراموشی ها
---
در دشت فراموشی و نفس
پیش روی کرانه
نفس
توان ایستادن نداشت
افسوس عندلیبان رفتند از این ولایت
در قاب قوسی شب  آیینه زنگ می زد
٦٩؟
---
٦٧ .ازاد شهر از شهر های گلستان
٦٨.سعید زمانی : تقدیم به آمل
٦٩.؟

*DASHT GASHT-39

فرامرز سلیمانی : دشت گشت - ٣٩
در سرد خانه ی گل چشمه ٦٥
خاطرات خفته ی تنهای تاراج
و ماهیان بازیگوش
یخ بسته بود و
زری مینویی می خواند٦٦
شور بخت
دستی
که به پای خویش
سرش را نگون می کند
---
از آبگیر سرد حادثه می آمد
آن که توفان و اشک را
به مجال شبنمی
گریسته با چشم هزار دریاش
---
.٦٥:گل چشمه :شهری نزدیک گرگان
٦٦,زری مینویی ,زاده ی ساری

*DASHT GASHT -38

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-٣٨
رامیان ٦٣
پشتش به کوه بود
و از ژرفای جنگل
دریا را
آواز می داد
با سید حسین میر کاظمی ٦٤
تمام روز من
شب بلندی ست
رقص نارنجی ام
از فانوس اسکله
پیداست
---
٦٣.رامیان :نام شهری نزدیک گرگان
٦٤.سیدحسین میر کاظمی ,زاده ی ١٣٢١

*DASHT GASHT-37

فرامرز سلیمانی :دشت گشت - ٣٧
به جست و جوی جهت ها 
از دریچه های کهنه 
عاطفه 
تا درون ابه می خزید 
و سنت جاودانه 
تا هوای تازه ی دشت 
پل می زد 
باران 
سر بریدن داشت 
و جواد پیشگر می خواند ٦١
بر بافه های ابر 
تا 
نافه ی زمین 
ببار 
چشم بارانی 
---
در بیکران دشت تشنه 
رنگین کمان خفته ی دره 
میهمان باران بود 
و آفتاب بی تاب 
در تن خزه ها 
جنگل جوان را 
نقش می زد 
و محمد قاری می خواند ٦٢
فاصله ی چشم های تو 
و دریا را 
هزار صیاد می گرید 
---
٦١. جواد پیشگر : چشم بارانی 
٦٢. محمد قاری : بیگانگی 

*DASHT GASHT -36

فرامرز سلیمانی :دشت گشت - ٣٦
در قلعه دختر 
رقص هراسناک شمشیر بود 
و سیهه ی مردی 
با خنجری به پشت 
و قرمه های تنش 
و پرده های پاره 
و مردگان محافظ قلعه 
و مراقبان استخوان و خاک 
و کریم قایمی می خواند ٦٠
دریچه تا به دشت بگشای 
حصار حادثه پایان گرفته ست 
پنجره یی باز کن 
بیرون هر حصار 
دنیای دیگری است 
---
٦٠.کریم قایمی : پنجره 

*DASHT GASHT - 35

فرامرز سلیمانی : دشت گشت - ٣٥
اترک
با چهره اش
تیره چون چهره ی ترکمن
و سیلاب درونش
و نگاه نگران باز بینان
اترک
که دیگر
نمی خروشد

*DASHT GASHT-34

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٣٤
این جا انتهای جهان است 
با قفس های سیمانی املاک 
با اسکان چرخ کوچ 
با چهره ی کویر سوز گل محمد مکانیک 
و دست های قاچ قاچ  شا طر اسماعیل 
و بهت دکتر هندی 
وقتی که ترکمن  از درد دل می گوید 
نیمی به فارسی 
نیمی به ترکمنی
وقتی که ترکمن
با نقش تازیانه به گرده اش
در چشمان سرد او
خیره می شود 

Sunday, October 27, 2013

*DASHT GASHT - 33

فرامرز سلیمانی:دشت گشت - ٣٣
آن سو تر از جهان 
شهری ست کنار رودی پر گل و لای 
شهری کنار اترک عطش 
از کرانه های فارس گذشتیم 
از ابه ها گذشتیم 
که بر سر راه نشسته بود 
از سر زمین رستم 
از قلعه ی آتا ایشان
 و بقعه ی آتا ایشان 
از کلاله ٥٦
همسایه ی جرگلان ٥٧
از تکه ها و سالور ها گذشتیم 
با دیزی بی گوشتشان 
از یورت ٥٨
از یموت و گوگلان ٥٩
از گردنه های برفین بوزار 
که در تنهایی می لرزید 
و گره دشت و آسمان 
میان خراسان و گرگان 
---
٥٦ و ٥٧ . کلاله و جرگلان : از ابادی های ترکمن نشین 
٥٨.یورت : نام رمانی از سید حسین میرکاظمی 
٥٩. یموت و گوگلان : طایفه های ترکمنی 

*DASHT GASHT-32

فرامرز سلیمانی : دشت گشت -٣٢
کج باران 
دم اسبان ترکمنی را 
تا آن سوی جهان 
نوازش می کرد 
پیتی کو پیتی کو پیتی کو 
و مینا اسدی با دلتنگی می خواند 
ای علف های خیس 
که بر بستر رود خانه های سر زمین من می رویید 
با شبم که عاشقانه از شما می گذرد بگویید 
که بوی تن شما 
در این سوی جهان نیز عاشقی دارد ٥٥ 
---
٥٥. مینا اسدی :دلتنگی برای ساری 

*DASHT GASHT-31


فرامرز سلیمانی : دشت گشت -٣١
صدای سلطان محمد خوارزمی می آمد
و سیهه ی زنان حرم
در کوچه های آشوراده
می پیچید
و جزیره ی کوچک
که از غرش بالکاز می ترسید ٥٤
با خانه های چوبی شیلاتش
در نوازش ماهیان
و آواز صیادان غرقه بود
و پت پت بالکاز
روی خلیج
گلوی پرندگان را می فرسود
دریا نورد پیر
کنار خلیج گرگان
خاطره می گفت
آهن بود
و خاک جوان می شد
- توضیح نبود -
باران بود
و خشکسالی بود
-توضیح نبود -
شاه
صاحب زمین شد
امیران
مالک ترکمن
-توضیح نبود -
پنبه رفت و
گندم نیامد
-توضیح نبود -
قالیچه های ترکمن
ماشینی شد
-توضیح نبود -
باران بود و
خشکسالی بود
-توضیح نبود -
هواشناسی همسایه ی شمالی می گفت
فردا هوا بهتر خواهد شد
-توضیح نبود -
---
بالکاز :با رکا ز , با رکا س = قایق روسی 

*DASHT GASHT - 30


میانکاله ,آشوراده ,خلیج گرگان,دریای مازندران 
فرامرز سلیمانی:دشت گشت-٣٠
پشت میله های میدان 
ترکمن ها 
آرام و قرار نداشتند 
سردار مغول 
یاسا به دست 
در پی آنان 
می گشت 
و میانکاله 
در مد و باز مد 
به زندان آب می آمد 

Friday, October 25, 2013

* DASHT GASHT-29

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٢٩
در پای تخت دشت
بهار
بر طره ی گنبد
روییده بود
و انبوه ابر
در باغ
بر نیمکت های تنهایی
نشسته بود
و عطا فریدونی می خواند ٥٣
اینک شروع باران
بر خاک های خشک
در ساقه های زرد
بر بام های تشنه
---
در اسپریس گنبد
سحر
پیشتر از بیداد
می دوید
و ترکمن ها
بر سر آذرخش
شرط می بستند
که چاره جز بردن نداشت
و امید
چابک سوارش را بر زمین کوبید
تا از میدان خارج شود
و به راه خود رود
---
٥٣.زنده یاد دکتر عطا اله فریدونی :رگبارها 

*DASHT GASHT - 28

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-٢٨
اسبان ترکمن نجیبند 
با تیز تکان سوار 
و یاشول های ریش سفید ٥١
و ابه های ترکمن 
پشت دیوارهای آجری و 
زیر شیروانی ها 
خزیده اند 
خیال گنبد 
بر یال دشت می نشست 
و رویای دشت 
گنبدین می شد 
---
٥١.یاشول:ریش سفید 

*DASHT GASHT-27

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٢٧
بالا بلند هزار ساله ی گنبد ٥٠
بر صفه یی 
با هزار ترک 
با کوفی نوشته ها 
و دست رد 
به سینه ی مسافران ناخوانده ی سالیان 
اندوه رویا 
رویای اندوه 
و اندوهزار رویاها 
که زیر گنبد معلق بود 
---
---گنبد کاووس =گنبد قابوس Gonbad Ghabus/Gonbad Kavus ٥٠

Tuesday, October 22, 2013

*DASHTGASHT-26


فرامرز سلیمانی :دشت گشت -٢٦
از پنبه زاران
تا آزاد شهر
از محله های فارس و ترک
تا خیابان های ترکمن
تاتار ها
بر اسبان خود
روی جاده های آسفالت
سوی ایران زمین می راندند
و زنان
شقایق درشت دشت
بر دستار هاشان
 می نشاندند
با شهین حنان که می خوانم ٤٩
در اینه بهار می آراید
گیسوی هزار رنگ خود را باغ
در آینه ی سیاه چشمانت
گیسوی سیاه خود می آرایم
با شانه یی از عقیق و مروارید
---
و دختران سیاه گیسو
در عصر های بارانی
به میهمانی صحرا و باغ می رفتند
و کودکان گرسنه ی ترکمن
در انتظار مادر بالا بلند خود
سر پریدن داشتند
---
٤٩. زنده یاد شهین حنانه :سبز تر از بهار 

*DASHTGASHT-25

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-٢٥
ما در میهمانسرای باران نشستیم 
و آبهای پشت سد 
آرام می نمود 
چوپان ترکمن کنار آتش 
در نی اندوه انزوایش 
می دمید 
و سهراب مازندرانی می خواند 
سوختن تو به خویش 
نور تمامی زمان هاست 
اینک تو 
تاریخ درشت افتآب ٤٦
در ساری قمیش 
بازی نی ها بود 
بر آبهای آبی 
و نی های پنجره 
روشنا را
 به پیاله ی چای دعوت می کرد 
دریا 
میان آتش 
گرمای جاودانه داشت 
و دانه ها 
در نرما ی پنبه 
غنوده بود 
و اورج با خروسان خزر می خواند 
بانک خروس خبر می دهد مرا 
تا صبح راه درازی نیست ٤٨
---
٤٦.سهراب مازندرانی:بر یال زمان 
٤٧.ساری قمیش :از ابه های دشت ترکمن 
٤٨.اورج :اسب سپید غزل 

*DASHTGASHT-24

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-٢٤
در سده های خالی 
پشت سد وشمگیر 
گرازی 
به کمین می نشست 
و شاه بی پروا وشم می گرفت 
و تازیانه ی باران 
بر چهره ی علف ها 
و یاد سرخس 
در دل گندم می رویید
 و با ماه می رفت 
تا از دریچه های دشت 
عبور کند 

*DASHTGASHT-23

فرامرز سلیمانی :دشت گشت -٢٣
پیراهن زنان 
در منظر باد می رقصید 
با پل 
که قصد دلبری داشت 
و رجب بذر افشان می گوید 
تجن 
زیر نور ماه 
در انتظار قطار نشسته است ٤٤
---
و چار قد بلند آنا 
در د شت 
شقایق می افشاند 
چن سیبلی 
زیر بار سنت ها 
در  سده های خالی 
می خمید 
و اسد اله عمادی می خواند 
تو سرخ را به فرا خوان مرگ می خوانی 
...
مگو که پرچم زیبا ترین شقایق دشت 
سیاه و تیره به رنگ شب زمستان نیست ٤٥
---
٤٤.رجب بذر افشان :تجن 
٤٥.اسد اله عمادی : سخن ز همزبانی گلهای باغ می گویم 

*DASHTGASHT-22

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-٢٢
سینه های فراخ مردان
بر مخده ها
تکیه داشت
و قوچ های قدیمی
فرا تر از زمان
قربانیان ابه ها بودند 

*DASHTGASHT-21

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -٢١
راهی 
به شاه مزرعه نمانده بود ٤٠
و نه نشانی چندان 
و جلیل قیصری می گفت 
شب راز گیسوان توست 
و سحر 
از نوازش نگاهت 
بیدار می شود 
بی اخم و آشتی 
ماییم و دلواپسی مکرر 
بالا بلند شرقی غایب ٤١
---
و هم او روزی گفته بود

شمال و کار و کشتم می شناسند
جنوب و خاک و خشتم می شناسند
جلیل قیصری ام مرد ا بری
به چشمان درشتم می شناسند .٤١ مکرر 
---
از شاه مزرعه گذشتیم 
با پوست های مفرغی و چرمین 
چن سیبلی ٤٢
جهنمی بود 
 آن سوی پل 
که ناشیانه می رقصید 
و در قارچینش ٤٣
اندوه 
می اندوخت 
خورشید بخیل 
بر تاقچه های گلین 
نشسته بود 
و حتا به سایه 
پناه نمی داد 
---
٤١ و ٤١ مکرر .جلیل قیصری:شب 
٤٢. چن سیبلی :از ابه های ترکمن 
٤٣.قارچین:کیسه قالیباف و گلیم باف ترکمنی که به عنوان مخده و پشتی هم استفاده می شود 

Sunday, May 19, 2013

*DASHT GASHT-20


فرامرز سلیمانی : دشت گشت -٢٠
شب را ساچاک گستردند ٣٦
و چکدرمه ٣٧
و اوجاق چورک ٣٨
به شیر داغ و صبحانه 
رساندند 
خروس می خواند :
تلا خونه همه دنیا تلا خون ٣٩
تلا خونه تلا خونه تلا خون 
صوا خونه  روزا خونه شوا خون 
زمین خونه افق خونه هوا خون 
تلا خونه تلا خونه تلا خون 
خروسخونه خروسخونه خروسخون 
---
٣٦.ساچاک :سفره 
٣٧.چکدرمه : پلو گوشت 
٣٨.اوجاق چورک : نان تنوری ترکمنی  
٣٩.افرا - شوپه: تلا خون ,از دفتر نیمایی ها ی فرامرز سلیمانی 
افرا = فرامرز سلیمانی 
شوپه = نادر مجد  

*DASHT GASHT-19

فرامرز سلیمانی:دشت گشت - ١٩
شب آتش 
در چهره ی زنان الانگی بر سر می نشست ٣٥
و فضا 
پر از غبار خاکستری خواب بود 
آزادی حقیر سگان گله 
خواب مسافران خسته را 
می آشفت 
و ساس ها 
ساعت های دیواری مان بودند 
و دشت 
در زوزه ی سرد باد 
خفته بود 
شب بی ماه 
بر سر قبیله 
چادر می زد 
---
٣٥. آلانگی:رو سری 

*DASHT GASHT-18

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -١٨
قامیش ها و نی های الا چیق ٣٣
با گیسوان دختران باشماق پوش٣٤
گره می خورد 
و دستان نازک شان 
شعر می بافت 
تا بر تن خیمه کند 
---
٣٣.قا میش:نی 
٣٤. باشماق دهان پوش 

*DASHT GASHT-17

فرامرز سلیمانی:دشت گشت -١٧
بر خیز و 
با قوزه های پنبه طلوع کن 
در خوشه های گندم و جو 
با سرود کشت و کار
 بر خیز 
دشت در چاهاب سازمان 
دم می زد 
و آب ها 
در شن ها 
و آفتاب 
شناور بود 
در بی دریغی اصراف 
و سلمان هراتی می خواند ٣٢
دیگران را بگذار 
دل به آفتاب بسپار 
نگاه کن چگونه هر بامداد 
صبور و سربلند 
از شاخه های خاکستری صبح بالا می آید 
دیگران را بگذار 
---
٣٢:سلمان هراتی 


*DASHT GASHT-16

فرامرز سلیمانی :دشت گشت-١٦
از راه های طعنه گذشتیم٢٨
در قرنجیک بودیم٢٩
اوی حاجی مشهد٣٠
با چهار ستاره 
و سبدی از بادام چشمان شان 
پیر تر , پیر , میانسال , جوان 
با بیرم و دردی 
و پسران و دختران شان 
پیروزی تنظیم خانواده 
در قبیله ی صحرا 
وقتی پدربزرگ 
خمیده از دنیا رفت 
حاجی مشهد 
در اوچمک خاطره هایش ٣١
پیر تر شد 
غبار و دود و مه بود 
و چا ها ب سازمان 
در اقلیم گندم و جو 
و کارگران افغانی و 
زابلی و ترک و 
فارس 
با سرود کشت و کار 
!برخیز 
با اشتران سرخ و 
اسبان نجیب 
!بر خیز 
با پیرهن دریده  
و سینه ات 
با نشان بهار 
و انتظار بهار 
---
٢٨ و ٢٩ . طعنه و قرنجیک :از آبادی های ترکمن نشین 
٣٠.اوی:خانه ترکمنی 
٣١.اوچمک : پوستین 


*DASHT GASHT-15

فرامرز سلیمانی: دشت گشت -١٥
مالیخولیای مال 
بازار مالیخولیا 
ماده گاو 
گوساله ی یک ماهه اش را خاموش صدا می زد 
و محمد زهری گفت ٢٧
شب گفت 
خموشم 
روز آمد و 
خاموشی او در هم ریخت 
دل گفت 
خموشم 
عشق آمد و خاموشی او در هم ریخت 
---
اسبی تیز تک 
بر پیشانی چابک سوار 
بوسه می نهاد 
تفنگی سر پر 
پیچیده در نمد 
به سفر می رفت 
شکر فروش سرخ موسکووادو ٢٨
یار مگس ها بود 
بازار آق قلا 
از رنگ های تازه 
پر شد 
---
٢٧.محمد زهری:شبنامه 
٢٨. موسکووادو : شکر سرخ مازندران Moscovado 



*DASHT GASHT-14

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-١٤
در پنجشنبه بازار آق قلا 
قبیله ی گمنام 
خیمه ی آیندگان را می فروخت 
و انگشتان نازک دخترانش را 
و علی جهانگیری می گوید ٢٦
کمی بکش مرا به هر سو 
به دشت  به اسب  به تاختن 
در روسری زنی تر کمن 
به پنجره ی صحرا 
---
٢٦.علی جهانگیری ...

*DASHT GASHT-13

فرامرز سلیمانی: دشت گشت-١٣
گرگان که گلستان شد 
البرز و خزر هنوز با او می نشست 
و دیوار سرخ ساسانی 
باغ را پاس می نهاد 
غبار باد پا می دود 
و می پراکند غبار 
به عشق 
پرده را پس می زند و 
با عاشق می سوزد 
و عشق آغاز جهان بود و دریا 
و باد 
رابطه ی خاموشی 
تیمار می کند سرخ صحرا را 
و دشت سپید سرخ 
می چمد 

*DASHT GASHT-12

فرامرز سلیمانی : دشت گشت - ١٢
قزل الان 
دیوار سرخ گرگان 
پل می زند بر دومین دیوار تاریخی جهان 
در فراموشی و نسیان 
سد انوشیروان 
سد اسکندران 
سد پیروزان 
سد مار سرخان 
از پیشکمر تا گمیشان 
رود گرگان را در بر می گیرد قزل الان 
باغ گلستان می خرامد 
تا خاک پای شاه 
٢٥---برف می آید و خبری از زمزمه ی 
گنجشک ها نیست 
کلاغ ها بال گشوده اند 
بر فراز کاج بلند کاخ 
تابستانی شاه 
---
---٢٥. شهرام گراوندی 


*DASHT GASHT-11

در ساحل قره سو 
دیوارهای پل که فرو ریخت 
خارا سنگ بر شانه های شاعر نشست 
یاد سونگ داغی 
گا هواره ی شاعر 
تازه شد 
---
زاد بوم محبوبم سونگ داغی 
کمر گاهت سیمین است 
دشمن اگر به تو بتازد 
با یموت و گوگلان رویاروست 
تپه های سرخت دلها را می گشاید 
از تو کوره راه ها می رود 
از چشمه های سردت رمه ها می نوشند 
بر تو علف های تازه می روید 
در دره های تو ایل جای دارد 
و کار وان ها از تو می گذرد ٢٤
---
ما از کنار راه و رود گذشتیم و 
با همراه 
تازه شدیم 
---
٢٤,مختوم قلی , ترجمه ی آزاد 

*DASHT GASHT-10

فرامرز سلیمانی:دشت گشت-١٠
پل پیر بود 
با خاطرات ساسانی 
و مختوم قلی 
شاعر بی آب و زمین 
بر ساحل گرگان رود 
دفتر شعرش را 
برای پل آق قلا 
گشوده بود 
و 
ویران بود 
از پل مگذر 
با آب روانه ی سفر شو 
از پل مگذر ٢٣
---
چشمان گرگی چوپان 
و بوسه  بر لبان وحشی نمور 
و رویای پنجشنبه بازار 
---
٢٣.مختوم قلی , به ترجمه ی آزاد این قلم 

*DASHT GASHT-9

فرامرز سلیمانی:دشت گشت - ٩
وقتی خدایگان 
به آنان پشت می کرد 
امیران بی نشان 
بخت خود را 
تنها در پنبه زاران می آزمودند 
یا سینه شان را 
به گلوله ی سرخی 
مزین می فرمودند 

*DASHT GASHT-8

آق قلا ٢٢
دژ سپید امیران آریا مهر 
با دراز جامه ی زیتونی شان 
با سایه یی از ستاره و تاج 
بر شانه های نحیف شان 
---
٢٢. آق قلا : از شهرهای ترکمن نشین .پیش از این پهلوی دژ هم خوانده شده بود